mouse code

کد ماوس

.

کد جمله های دکتر شریعتی

کد جمله های دکتر شریعتی

مــعــین - همدم

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« جایی میان ابرها »


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 5:3 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

روزی یک مرد ثروتمند، پسر کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، چقدر فقیر هستند. آنها یک روز کامل را در خانه‌ی محقر یک روستایی به سر بردند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: "نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟" پسر پاسخ داد: "عالی بود پدر!" پدر پرسید: "آیا به زندگی آنها توجه کردی؟" پسر پاسخ داد: "فکر می‌کنم!" پدر دوباره پرسید: "چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟" پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: "فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا! ما در حیاطمان فانوس‌های تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند! حیاط ما به دیوارهایش محدود می‌شود، اما باغ آنها بی‌انتهاست!"

در پایان حرف‌های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه کرد: "متشکرم پدر که به من نشان دادی که ما واقعاً چقدر فقیر هستیم!"

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/18ساعت 4:51 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

سلام به کسی که این نوشته رو میخونه باعث خوشحالی منه که وبم بازدیدکنندگان گلی مثل شما داره

باید بدونین که مطالبی که توی وبم نوشته ام ارزش خواندن داره اگر غیر این صورت بود من نمی نوشتم

دوست من  اگر دوست داری مطالب رو بخوان و برای دلگرمی من نظر بده ممنون گلم

 

 


نوشته شده در شنبه 90/5/15ساعت 5:52 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 5:55 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

دل من یه روز به دریا زد و رفت…


پشت پا به رسم دنیا زد و رفت…


زنده ها خیلی براش کهنه بودن…


خودشو تو مرده ها جا زد و رفت…


هوای تازه دلش می خواست ولی…


آخرش تو غبارا زد و رفت…


دنبال کلید خوشبختی می گشت…


خودشم قفلی رو فقلا زد و رفت...........


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 5:47 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

خدا تنها معشوقی است که

عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیست

و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد...


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 5:44 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

گل من، قلبت را، به خداوند سپار...

آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را...

گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بسپار

به خداوندی که

خوب می داند گل من؛

سهم تو از دل چیست...!

گاه، دلتنگ شوی،

گاه، بی حوصله و سخت و غریب!

و زمانی را هم، غرق شادی و پر از خنده و عشق...

همه را، ای گل ناز، به خداوند سپار...

خاطرت جمع، عزیز! که عدالت؛ خصلت مطلق اوست...

گل نازم؛ این بار

چشم دل را واکن!

دست رد بر دل هر غصه بزن!

حرف هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو...

عشق را تجربه کن!

حرف نو را این بار، از لب شاد چکاوک بشنو!

قطره آبی بچکان؛ بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!

گل من؛ در این سال؛ که پر از روز و شب است،

و پر از خاطره هایی تازه!

چشم دل را، نو کن

و شبیه شب و شبنم، غرق موسیقی باش!

لحظه ها، می گذرند، تند و بی فاصله از هم...

مثل آن لحظه که دیروز شد و

مثل آن روز که انگار، گلم؛

هرگز از ره نرسید...!

آری ای خوب قشنگ؛

زندگی، آمدن و رفتن نیست...

خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!

بهتر آن است که در روز جدید،

فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم

و دل تار غمین را

بنشانیم سر سفره نور،

خانه اش را بتکانیم و سپس

هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم...

روز نو، آمده است!

و بهار هم امسال، مثل هر سال از آغوش خدا، می روید!

کاش، این بار، گلم؛

با دل گرم زمین، عهد بندیم، دگر؛

قدر بودن ها را، خوب تر می دانیم...

و خدا را هر روز، از نگاه همگان می خوانیم...!

فاصله، بسیار است بین خوبی و بدی... می دانم!!!

ولی ای ماه قشنگ؛

آن چه در ما جاری است؛ این همه فاصله نیست!

چشمه گرم وصال است و عبور...

زندگی... می گذرد؛ تند و آسان و سبک...!

عاشق هم باشیم، عاشق بودن هم،

عاشق ماندن هم، عاشق شادی و هر غصه هم...

روز نو، هر روز است؛

فکر را، نو بکنیم...!

عشق را، سر بکشیم...!

زندگی؛

می گذرد...! تند و آسان و سبک!!!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 5:43 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!!! زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را ، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است ، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی ظرف امروز ، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ، به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق زندگی ، فهم نفهمیدن هاست

زندگی ، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست

زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 5:39 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

ماه رمضاه


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 5:31 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 5:24 عصر توسط Nahid نظرات ( ) | |

   1   2      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت




کد ماوس